چهرشو دیدم باورم نمیشد
سونیک؟
-شما؟
منم سالی
-دست از سر من بردار میفهمی؟
من عاشقتم.
-بابام مرد همه ثروتشم خرج بچههای بی سرپرست کردم الانم متاهلم پس دیگه دورم نیا
....
_ها چیه؟ ساکت شدی
رفت
-عجبا
برگشتم دیدم امیبا یه حالت دست به سینه نگام میکنه و چشماش داره پر اشک میشه
-خوب بزار برات بگم
*فلش بک*
بچه بودم خانوادم با خانواده اکورن دوست بودن
میخاستن منو و اون دختره رو بهم برسونن اونم بزور شوکولات �خنده امی�
بزرگتر شدیم گفتم شاید واقعا قراره اتفاق بیوفته ولی چون روانشناسی خونده بودم فهمیدم پول بابامو میخاد
کلا رابطمونو قطع کردم
از اون موقع 6سال میگذره
پایان فلش بک
همین بود
اهوم
-ولی خوب تونستم از پسش بر بیاما
نه بابا
-آره
پس این چی؟
نگاه کردم دیدم گوشیم دست ایمیه
عه
دینگگگ دینگگگ
الو
سلام علیکم
سونیک؟ خودتی؟
نه عممه
خیلی خوب بابا ضد حال
چه خبر مینا؟ بابا خوبه؟
سلام میرسونه
گوشی رو بده بابا حرف بزنم باهاش
فعلا کارت دارم داداشی
راستی کنسرتت چی شد؟
اوکی شد
خدارو شکر
خیلی خوب من برم. منزل منتظرمه
بله؟ چشمم روشن؟ دوس دختر داری سونیک خان؟
نخیر همسر دارم
اوه بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادااااااااا
قربونت برم آبجی
خیلی خوب من برم
برو داداشی
قطع گوشی
همدیگرو بغل کردیم
ورفتیم خوابیدم(محض اطلاع منحرفا جدا خوابیدن)
خب
تمومه
پست بعدی چالشه